احتساب – بازنشر -کیاست - همة ملل دنيا؛ چه به واسطة اخبار انبياء و چه به واسطة پيشبيني حُكَماي خود منتظرند كه يك روز دنيا نمونة بهشت عين بشود. ما ايرانيها هم در قديم ميگفتيم كه نور بر ظلمت غلبه كند و حالا ميگوييم زمين پر از عدل و داد شود، پس از آنكه پر از ظلم و جور بود. من هرچه كه ايراني و مسلمان بودم، اما باز گاهي كه صدرالعُلَماها و مَلِكالتُجّارها و مَجْدُالإسلامها و بالأخره عَلامهها يا همين دكترها را در رأس امور و بر سر مناصب كليدي يا حياتي ميديدم، يك چيزي مانند بال بعوضه، بر خلاف عقايد مذهبيام به ذهنم خطور ميكرد و ميگفتم بلكه أستغفرالله أستغفرالله، اين اخبارِ راجعه به اصلاح دنيا؛ مانند خيلي از مطالب ديگر، براي ارشاد عوام، و محمول بر حكمتي باشد، اما بعد زود ملتفت ميشدم كه اين از وساوس شيطان است كه ميخواهد عقايد مرا سُست كند. آن وقت زود دو دفعه استغفار ميكردم و يك دفعه ميان انگشت شَست و سَبّابهام را گاز ميگرفتم و دو سه دفعه خَدو ميانداختم و از گير شيطان لعنتي خلاص ميشدم. اما حالا ديگر بدون ذرهاي ترديد ميفهمم كه راستي راستي دنيا رو به ترقي ميرود و بني نوع بشر، روز به روز به محبت و مَوَدَّت نوعي و انتشار عدالت مطلقه در دنيا ميل ميكند و از اين معلوم ميشود كه واقعاَ يك روز دنيا پُر از عشق و محبت و تسويه و عدالتِ كُلّي شده و "دورة طلايي" شُعرا هم بر ميگردد.
براي اثبات اين مُدَّعا، ناگزيرم كه مثالي براي شما بياورم تا اندكي مطلب آشكارتر گردد. امروز اگر چه به بركت ظهور تك بُعدي دستاورد هاي پيشرفت تكنولوژي در حوزههاي مختلف و برخورد متقابلاً ناشيانة بشر، گونههاي الوان بيماريها همراه دستآموز و مأنوسِ جان در يك قالبِ آدميزاد و به قولي صاحبخانه و رفيق گلستان و گرمابة وي گشتهاند، ولي همچنان بسيارند امراض و عوارضي كه چندان سر سازگاري ندارند و گويي نسبتشان با بشر، از گونة دو پادشاه در يك اقليم است نه دَه درويش در يك گليم. اين امراض و بيماريها از هرگونهاي كه باشند در يك چيز نَسَب مشتركشان را به خوبي آشكار ميكنند و آن هنگامي است كه ميخواهند بساط مُرافقت و مُوافقت را درنوردند كه در اين صورت اِتّصاف به إبنُالْوَقتي، خصيصة مُشاع همة آنهاست و به بياني، كودك و جوان و پير و زن و مرد براي آنها هيچ فرقي ندارد؛ يعني مَظهَري از همان عدالت مطلقه.اما مسأله چيست؟ در اين باره ميسزد كه گوشة چشمي به يك داستان واقعي بيفكنيم.
داستان از اين قرار است كه سالها پيش- شايد دَه پانزده سال- و به قولي همزمان با پروژة احداث دانشگاه علمي كاربردي در شهرستان تيران، كلنگ برپايي بيمارستاني نيز- گويا در جوار آن نهاد عاليه- بر زمين خورْد؛ زميني كه گفته ميشود اهدايي مردمان همان شهرستان هم بوده است؛ به اين اميد كه گروه گروه مردمان براي دريافت كمترين و اقلّ خدمات درماني آوارة پدرخوانده شهرهاي مجاور نگردند. اما با گذشت اين همه سال و غُبار گرفتن حتي مدارك دانشجويان آن دانشگاه علمي كاربردي، مثال سيمرغ و كيميا، از آن بيمارستان، جز نام مبارك امام رضا (ع) چيزي نمانْد و آن كلنگ هم البته زمينگير شد، و طُرفه آنكه در دو نوبت، بيمارستانِ هنوز پِيكَنده نشده، بودجة خريد تأسيسات پزشكي هم دريافت كرده است!! حالا اين رقم حدوداً دو ميليارديِ خريد تأسيسات پزشكي صرف كدام امرِ خير و اَوْجبِ ديگر گشته است خدا ميداند! شايد هم حضرات متولي و سخت مسئول و از غصه كمر خَم كرده، با بيماريها به يك اتفاق نظر، دائر بر از خير اين مردم گذشتن رسيدهاند؛ نوعي تباني معنوي براي صيانت سلامت خلق؛ البته في سبيل الله. (قضیه میلگردهای آرموتور بندی اهدایی و ناپدید شدن یک شبه آن از محل نیز قصه ای است که در مجالی دیگر به آن به صورت مفصل خواهیم پرداخت)
از همة اينها جذاب تر، پاسخ گويي دشوار و پر فراز و نشيب، و در عين حال، متعهدانه و بدون تناقضِ قاطبة اثقاتالإسلام و اصدارالعلماي شهر مزبور است كه اين بنده را عجيب به ياد انيميشن "رنگو"و شهردار معروف قصة آن، كه آب شهر را با سياست بلند پروازانه و آينده نگرانهاي به نفع مردم (؟) كنترل ميكرد، انداخت و اي بس شگفت از اين همه همانندي!!والعهده عليهم. القصه گذشته از فضاي امنيتي شديد حاكم بر دُرَرِ اقوال آن بزرگان،كه برويد از باغبان گل بپرسيد و كذا و كذا و اينكه همه، جز ناملايمتيها و علتها و بيماريها، خود را صرفاً منبعي آگاه معرفي مينمودند، آنچه باز توجه را به خود جلب مينمود، به هيچ انگاشتن خواست تودة مردم بيپناه و چاره بود كه فريادشان در اين وانفساه البته به هيچ جايي نرسيده و هم نخواهد رسيد اگر گوش، همچنان گوش اين عهدهداران زمام اختيار خلقالله و تصميمگيرندگانِ طبق معمول براي سرنوشت ديگران باشد و باز، عجيبتر آنكه حتي مقام آن جهانيِ محترمِ شهرستان نيز بدين گفتار وقعي ننهادند و به طور كلي اظهار بيخبري نمودند و حال آنكه در اسناد به دست آمده، نام ايشان هم به چشم ميخورَد!
از سوي ديگر جاي بسي خرسندي و رضايتمندي هست كه برخي ديگر از مسئولين شهر، صرفاً در قبال دريافت معرفينامه، حاضر به ارائة اطلاعاتي، آن هم صرفاً در باب بود يا نبود چنين مسألهاي بودند، كه خود اين پرسش را به ذهن متبادر مينمود و مينمايد كه آيا اگر كسي شهروند معمولي اين شهرستان باشد و هيچگونه سِمَت و وابستگيِ دهان پُركن دولتي هم نداشته باشد، حق دانستن اين را كه بالأخره شهرش سزاوار داشتن بيمارستان است يا نه را ندارد؟ حق بيمار شدن چطور؟ آيا اصولاًميتواند و اجازه دارد زنده بماند؟ و هزار نكتة باريكتر از موي ديگر كه قطعاً هر سر تراشيدهاي نميتواند بر آنها واقف گردد.من سخت در عجبم چطور در حالي كه سادهترين سرماخوردگيها در طرفهالعيني به وخيمترين بيماريها ميانجامد و مترتب بر عواقب ناگوار و بعضاً غير قابل جبراني ميگردد، مسألة برپايي يك بيمارستانِ كم تختخوابه (البته با نوسان از 57 به 20 و 30 تخت بستري و معکوس با افزایش جمعیت) بيش از 15 سال به طول ميانجامد و آن گاه از هر كس كه صاحب سمت و مسئوليتي است بپرسي، ميگويد از ديگري بپرس؟ مگر كمترين ناخوش احوالي هم حتي اين اندازه صبر و بُردباري دارد؟!اينجاست كه به ياد ديالوگ ماندگار فيلم "عدالت براي همه"ميافتم كه: «بيچاره اين مردم كه جز خدا كسي را ندارند!»
گاهي به حديث نفس، با خودم ميگويم كه حتي در دورافتادهترين قبايل بومي آفريقايي و آسيايي هم چنين بيبرنامگياي به چشم نخورده و گزارش نشده است، آنگاه چطور در يكي از شهرستانهاي استان اصفهان، كه با سه استان ديگر ارتباط جادهاي و با پايتخت فرهنگي جهان اسلام (اصفهان) تنها 50 كيلومتر فاصله دارد، اينهمه نرخها متلوّن و متفاوت از يكديگر است؟! نميدانم بايد بگويم استغفرالله يا معاذالله!! راقم اين سطور حدود 10 سند مكتوب دالّ بر مكاتبه ميان متعلقان چندين دستگاه بزرگ و با نامِ دولتي (وزارت بهداشت، فرمانداري شهرستان، دانشگاه علوم پزشكي استان، شبكة بهداشت شهرستان، شوراي شهر، مقام مقيم در خانة ملت و...) براي پيريزي بيمارستان در شهرستان تيران و كرون به چشم خود ديده است و حال آنكه مقامهاي طراز نخست شهر از وجود چنان امري اظهار بياطلاعي ميكنند يا در بهترين حالتش در قبال به چنگ آوردن معرفينامه خود را براي سخنگفتن متقاعد ميبينند! قطعاً سيرتي كه پيامبر اسلام و ابوتراب، امام علي (ع) و أولياي بر حقش پي نهادند چنين جور و جفايي را در حق مردم برنخواهد تابيد.
نگارندة اين سطور وقتي بر بناي آخرين اخبار و اطلاعات، دانست كه تنها مجموعة درماني شهر، يك زايشگاه است و آن هم بزرگان و سران شهر، با تغيير عنوانش به اورژانس و در حالتي زيركانه، بيمارستان، عملاً شهرستان مزبور را براي داشتن يك بيمارستان، فاقد پتانسيل نشان دادند، با خود انديشيد كه آيا اهالي شهرستان تيران و كرون، خداي ناخواسته، از بقاياي اقوام عاد و ثمودند كه چنين عذابي برايشان در نظر گرفته شده است يا در نهاني سخن ديگر است؟ آيا مسئولين فرزانة استان و هم شهرستان، كم از آن نينديشيدهاند كه حتي تأسيس يك بيمارستان مجهز و نسبتاً بزرگ در به ويژه شهرستان تيران و كرون ميتواند از سيل مهاجرينِ به قصد درمان و معالجه به مركز استان جلوگيري نمايد، كه در اين صورت شاهد آشفتهبازار در مراكز معروف درماني شهر اصفهان؛ مثلاً خيابانهاي آمادگاه، كاشاني، بيمارستانهاي شريعتي، فيض، الزهرا و غيره نخواهند بود؟ آيا اصولاً ميدانند بخش اعظم علت رويآوري مردم غرب استان به مركز استان (اصفهان)، به همين امر استعلاج و درمان برميگردد، يا اينكه ما هم بايد در گوشهاي بنشينيم و به مسألهاي كه به ديگران ارتباطي ندارد بنگريم؟! اصولاً تا كي ميتوان جوراب سوراخ شده را از كادر دوربين بيرون نگه داشت و تظاهر به خوشبختي نمود؟
اسناد مربوطه: