احتساب - کیاست– وحید ریحانی - در سالهای گذشته، از سر تغافل یا شاید خوشبینی از ارتباط تنگاتنگ سیاست خارجی و سیاست داخلی چشمپوشی میشد و گمان میرفت میتوان یکی را بدون دیگری مدیریت کرد و سامان داد. اما، مدتی است که این دو فاکتور بهشدت به یکدیگر پیوند خوردهاند تا حدی که میشود ادعا کرد هر پروژه اصلاحجویانهای باید تؤامان از سیاست داخلی و خارجی سخن بگوید. به همین جهت این که میگویند هنگامی که سیاست به پایان میرسد، جنگ آغاز میشود شاید حرف نادرستی باشد زیرا در این میان دوره فترت یابه اصطلاح «صلح مسلح» وجود دارد. وضعیتی که در آن عنصر زمان به نفع آن طرفی است که دارای قدرت اقتصادی، رسانهای و اطلاعاتی بیشتری است و همین عوامل ممکن است طرف مقابل را به کرنش و نرمش وادارد.
واقعیت آن است سیاست خارجی ما، الگویی مشابه سیاست داخلیمان دارد. جمهوری اسلامی ایران در مناسبات خارجی اعتقاد دارد نه جنگ میشود و نه مذاکره و در داخل هم معتقد است نه انقلابی رخ میدهد و نه اصلاحات ساختاری صورت میگیرد. نتیجه آنکه میبینیم چه در خارج و چه در داخل با نوعی انسداد و یا تعلیق مواجه هستیم.
در بررسی ربط و نسبت سیاست داخلی و خارجی با چهار متغیر تاثیرگذار مواجه هستیم؛ «داخل»، «خارج»، «مذاکره» و «جنگ» .
در ناحیه اول که از تقاطع دو متغیر «داخل» و «مذاکره» بهوجود آمده است، بناست میان نیروهای داخلی و نظام مذاکراتی صورت بگیرد تا در پی آن دستاوردهایی از قبیل مشروط کردن قدرت، کارآمد کردن دولت، حقوق بشر، انتخابات آزاد و… حاصل شود. به بیان دیگر، در این ناحیه انواع گفتارهای ایجابی اصلاحجویان به منصه ظهور میرسدو«اصلاحات ساختاری» پدید میآید.
در ناحیه دوم که از تقاطع دو متغیر «خارج» و «مذاکره» بهوجود آمده است، مقرر است میان دولتهای خارجی و نظام مذاکراتی صورت بگیرد که اولا در رفتار نظام تغییراتی صورت بگیرد و ثانیا بر سر مسایلی از جمله فعالیتهای منطقهای، موشکی و اتمی توافقاتی حاصل شود. این ناحیه عمدتا از سوی دموکراتهای آمریکا و برخی دولتهای اروپایی نمایندگی میشود؛ هر چند رییسجمهورِ جمهوریخواهان نیز در مواردی با عدول از گزاره «تغییر رژیم» از «تغییر رفتار رژیم» سخن گفته است.
در ناحیه سوم که از تقاطع دو متغیر «خارج» و«جنگ» بهوجود آمده است، اصلیترین پروژه تغییر رژیم و دخالت نظامی است. استدلالها در این ناحیه اینگونه است که اصلاحات داخلی (ناحیه اول) و اصلاحات خارجی (ناحیه دوم) شکست خورده یا ممتنع شده است لذا چارهای جز دخالت خارجی و تغییر رژیم وجود ندارد. افرادی همچون جان بولتون، مایک پمپئو و امثالهم این نگاه را نمایندگی کرده و میکنند.
در ناحیه چهارم که از تقاطع دو متغیر «داخل» و «جنگ» بهوجود آمده است، سه نوع اقدام متصور است. اولین آنها هرجومرج است که کمابیش در بخشهایی از اعتراضات دیماه ۱۳۹۶ و آبانماه ۱۳۹۸ بهوجود آمد. در آن اعتراضات اولا عنصر سازماندهی غایب و ثانیا پراکندگی بسیار بود و از آن گذشته سازوکار برخورد برحسب نقشه امنیتی کشور متفاوت بود، نتیجتا بخشهایی رو به اعتراض آرام رفتند و بخشهایی دیگر میل به خشونت کردند. دومین اقدام سطحی بالاتر و همبستهتر از اعتراضات پراکنده دارد و ذیل عنوان «انقلاب مخملی» صورتبندی میشود. در انقلاب مخملی آلترناتیوِ خشونتپرهیز وجود دارد که میتواند نظام موجود را به چالش بکشد و با شیوههای مختلف کمکم آن را وادار به عقبنشینی کند و حتی در مواقعی با بخشهایی از حاکمیت از موضع قدرت ائتلاف کند. مانند آنچه در آلمان شرقی یا در جنبش همبستگی لهستان رخ داد و نهایتا باعث سقوط دولتهای مستقر شد. سومین وآخرین اقدامات «انقلاب کلاسیک» است؛ نمونه ایدهآل انقلابهای کلاسیک انقلاب کبیر فرانسه است که طبقات نوپدیده مانند بورژوازی و نیز طبقات متوسط جدید توانستند فئودالها راشکست دهند و دولت بوربونها را بدون هیچ مذاکره و زدوبندی در نبردی خونین ساقط کنند.
۱) میان این نواحی، چنانکه پیداست اشتراکهایی وجود داردکه به کار توصیف بهتر وضعیت میآیند. درنواحی اول و دوم مقوله مذاکره و تغییر رفتار مشترک است اما دربنیان آنها تفاوتهایی وجوددارد.
درناحیه اول نگاهها صرفا به داخل بوده و محدوده مذاکره درونی است اما ابتناء ناحیه دوم برعناصر خارجی است. از این منظر باید گفت، دیدگاه مذاکرهمحور ازسوی دو طیف نمایندگی میشود؛ دوطیفی که آرمانها، عقبه وحاملان متفاوتی دارند.
۲) بازیگران نواحی دوم و سوم مشترکاً از ابزار «تحریم» بهره میگیرند. یعنی مردم ایران از کانون توجه آنها خارج و در خوشبینانهترین حالت به مساله درجه دوم تبدیل شده است. ماحصل این دیدگاه حداقلیکردن درآمد نفتی و افزایش بیکاری و فقر و فشارهای روزافزون است که طبعا قشرهای فرودست را هدف میگیرد.
۳) نواحی اول و چهارم به دلیل جغرافیای مشترکشان (حضور در داخل) محدودیتهایی دارند و تدریجاً از امکانات آنها کاسته شده است نیروهای داخلی تا پیش از این قادر بودند از نهادهای مدنی، حزبی و به نفع مطالبات خود استفاده کنند اما محدودیتها باعث شده است تمرکز آنها صرفا بر شبکههای اجتماعی مجازی و کمابیش تلویزیونهای خارج از کشور قرار بگیرد که ازقضا هر دو اینها در معرض خطرهستند؛ رسانههای مجازی، در معرض فیلترینگ و قطعی اینترنت هستند وشبکههای خارج از کشور در معرض پارازیت و از آن مهمتر بحران مخاطب.
۴) نواحی دوم وسوم که وجه مشترکشان حضور در خارج از کشور است، دغدغه معرفی کردن دیدگاههای خود را ندارند وگمان میکنند سبک زندگی و مطالبات، نهتنها در ایران بلکه در سایر کشورهای جهان به شکلی جبرگرایانه همسوی با آنهاست و میل به سرمایهداری، مصرف و… را شاهد مدعای خود میگیرند. تکیه آنها بر مقوله قدرت، بهویژه قدرت سخت است و بههمین دلیل باید گفت معمولا ابتکار عمل در اختیار آنها (نواحی دوم و سوم) است. لذا شاهد هستیم انواع انعطافها از جمله «نرمش قهرمانانه» صرفا در نواحی دوم و سوم، یعنی در مقابل خارج رخ داده است.
ایده حکمرانی هسته سخت قدرت، اکنون به این نقطه رهنمون شده است که هر نوع اقدام را در نیمه بالایی (داخل) مسدود کند یعنی نه فشار از پایین (ناحیه ۴) رابپذیرید و نه چانهزنی از بالا (ناحیه ۱) را. از این منظر میتوان گفت اصلاحطلبی در وضعیت بنبست و آچمز قرار گرفته است. این وضعیت رامیتوان با گریزی به تاریخ سیاسی کشور کمی بهتر توضیح داد .
امیر پرویز پویان در جزوه «خشمگین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب» با الهام از لنین مینویسد : "خرده بورژوازی از یک طرف با بورژوازی کمپرادور (وابسته) مخالف است - چون از آن ضربه خورده- و از طرف دیگر مخالف انقلاب کارگری است زیرا نمیخواهد منافعاش به خطر بیفتد" . اصلاحطلبی نیزوضعیتی مشابه دارد با این تفاوت که ذاتا متعلق به طبقه متوسط است. از یک طرف نگران خیزش کارگران است و از طرف دیگر ترسان از قدرت قاهره غرب که این دو تؤامان منافع این طبقه رابه خطر میاندازند.
در چنین وضعیتی پای یک پرسش اساسی به میان میآید و آن اینکه آیا باید همچنان کنشگری کرد یا خیر؟ آیا میتوان ائتلافی میان داخل و خارج صورت داد؟
پاسخ به این پرسش در ذات مفهوم «اصلاحات» نهفته است . اصلاحات یعنی تغییرات از درون. طبعا عامل چنین تغییراتی نیروهای درون حکومت هستند؛ نیروهایی که یا تمامی قدرت را در اختیار دارند یا دست کم بخشی از آن را. از این منظرمیتوان گفت، مادامیکه نیرویی درون قدرت نباشد، قادر به اصلاح نیست. البته، انواع مختلفی از حضور در قدرت متصور است. برای نمونه دولت هاشمی پروژه بازسازی اقتصادی را در دستور کار داشت، دولت خاتمی پروژه اصلاحات همهجانبه را محور امور قرار داد و دولت روحانی بر پروژه عادیسازی تاکید دارد.
علاوه براصلاحات سیاسی، باید گفت اصلاحات دینی نیز عمدتا از درون رخ داده است. بهعنوان مثال لوتر از درون کلیسا پرسشها و گفتارهای جدیدی را مطرح کرد وتغییراتی بنیادین را کلید زد. یا در نمونه وطنی، شاهد بودیم روشنفکران دینی جملگی از درون نص و گفتارهای دینی، مدلهای تفسیر و تاویل خود را عرضه کردند و دین را به پوششی جدید آراستند و توانستند گفتمان قدرت و دین سنتی و نگاههای قشری را تحت تاثیر قرار دهند.
با این وصف، قائلان به پروژه اصلاحات باید تلاش کنند ضمن آنکه پایی در میان مردم دارند، پایی درون قدرت باز کنند و اگر نتوانستند، دست کم بر بخشهایی از بلوک قدرت تاثیر بگذارند؛ بخشهایی از قدرت که به دورنمای منافع ملی وفادارتر هستند و حاضرند صدای اصلی اصلاحطلبان را در سطوح بالا –که تصمیمسازی در آن اتفاق میافتد- رِله کنند.
چه باید کرد؟
در وضعیت «نه جنگ نه مذاکره، نه انقلاب نه اصلاحات» اساسا عنصر زمان به ضرر سازوکارهای اصلاحی است زیرا جامعه به سوی تعلیق و فرسایش هر چه بیشتر میرود. یکی از مهمترین آثار اجتماعی چنین وضعیتی، که کمتر به آن توجه میشود، افزایش مجرمان فاقد سابقه کیفری است. افرادی که نانآور بوده و بیکار شدهاند و حال به هر روشی دست به تامین مالی میزنند و جرایمی از قبیل سرقت، خفتگیری و… را مرتکب شوند. جامعهای با این مشخصات به بیاخلاقی هر چه بیشتر میل میکند که آثاری سوء بر آن مترتب است. در ادامه این وضعیت، افق و چشم انداز و سیاستگذاری بلندمدت از بین خواهد رفت و کشور هر چه بیشتر در معرض تصمیمهای یکشبه و تکبعدی قرار میگیرد تا نهایتا در کنار مشروعیت، کارآمدی حکومت بهطور مطلق از بین برود تا جایی که جمهوریت و اسلامیت و ایرانیت تؤامان تحتالشعاع قرار بگیرد. چنانکه امروز میبینیم جمهوریت بهمعنای آنچه در مقطع تاسیسی انقلاب ۵۷ مطرح بود، از میان رفته است، اسلامیت تنها در بخشی از جامعه محدود مانده و ایرانیت هم در مرز شدیدترین آسیبهاست.
اما در این وضعیت چه راهحلی متصور است؟ عده ای معتقدند باید به ایران فشار وارد کرد تا حدی که سرانجام تغییر رژیم صورت بگیرد. این نگاه برآمده از تحلیلی است مبنی بر اینکه در زمانه فشار اقتصادی استعداد جنبشی شدن افزایش پیدا میکند. در حالیکه آنها التفات ندارند که جامعه مدنی ضعیف و مردم فرسوده شدهاند و اساسا میل به خروج از منزل از بین رفته است چه رسد به خروج بر حاکمیت! لذا باید گفت آمریکا و همفکران آن به اشتباه تحلیلی دچار شدهاند ولی همچنان بر آن اصرار میکنند.
از طرفی هسته سخت قدرت معتقد است که نباید از سطح اصلاحات نمایشی فراتر رفت. غافل از آنکه چنانکه گفته شد، زمان به ضرر کشور در حال سپری شدن است و چنانچه اصلاحات ساختاری کلید نخورد، شاید خیلی زود دیر شود.
در این شرایط باید بهطور عاجل و در دو جبهه مذاکراتی صورت بگیرد. در الگوی مذاکره با خارج، ابتدا باید پذیرفت بر نفس مذاکره ایرادی مترتب نیست چه با جمهوریخواهان چه با دموکراتها، چه بیواسطه و چه با واسطه. مهم آن است که مذاکره شفاف باشد، پیششرطی از جانب غرب پذیرفته نشود و منافع ملی هم کاملا لحاظ شود. در نمونه کره شمالی مشاهده کردیم این کشور به رغم دشمنی دیرینه، با آمریکا وارد مذاکره شد اما جز شکست در کارنامه ترامپ باقی نگذاشت. در داخل نیز میبایست جمعی از اصلاحطلبان متشکل از کارشناسان اجرایی، سیاستمداران حرفهای و نخبگان آکادمیک مذاکره با رأس حاکمیت را در دستور کار قرار دهند و با بیانی منطقی و مبتنی بر دادههای کارشناسی مسایل را موشکافی کنند و راهبردهایی را برای اصلاح ذهینت تصمیمسازان و سپس بهبود وضعیت پیشنهاد دهند. جنس این فعالیت از سنخ نامههای سرگشاده نخواهد بود اما ضرورت دارد با دقت و صراحت به قلب ماجرا وارد شود. بهعنوان مثال این جمع یک موضوع عاجل و استراتژیک را بررسی خواهد کرد، آسیبها و ضعفهایش را استخراج میکند و بسته خروج از بنبست را ارایه میدهد. اگر پذیرفته شد، گامی به سود کشور برداشته شده است و اگر نشد، لااقل میتوان فشارهای اخلاقی مبنی بر عدم اجرای مسوولیت ملی را از دوش اصلاحطلبان بردارد.