افغانستان کشوریست که هر دم نفس را بدست باید گرفت زیرا هیچ یک نمیداند که در هر رهروی شاید درخواست طلب آن صادر شود، غفلت در ساخت خریطه ی که نفس را در ان باید گرفت و فراموش نمودن خدا حافظی بی برگشت و دیدار عمیق با خانه و خانواده در هنگام خارج شدن از خانه به مفهوم انست که گوی در شهر آرام و آباد، با فرهنگ و در شهری که حاکم و عالم آن خود را مسوول اوامر خدا بدانند، بدون پول و امکانات به بازار بروید و دست به غیر دراز نمائید که محال است.
این طفل که شاید آرمان های هزار و هزار همانند فرزندان حکامان زمان داشت و شاید هم آرزوی تبسم بر لبان مادرش را که دیگر از فقر هیچ زمزمه نکند؛ کی میداند که این طفل معصوم رفته بود تا میز را صفا کند و پیاله ای را چای ریزد تا بیست افغانی بیشتر بدست آرد و با این مقدار پول صفره خود را با نان داغ نان واهی مزین سازند، شاید بد تر از آن، رفته بود تا داشته های خود را یک بر دیگر جمع کند تا از فریاد صاحب خانه بر مادرش گاسته باشد؛ یا کونه ی دیگری ... این طفل معصوم قربانی سیاست های نادرست زمام داران حاکم شد، ای کاش این قربانی ها از هموطن معصوم و درد مند من قیمت نمی خواست، هموطن من که از رهگز روحی، ذهنی، و اجتماعی در یک شبانه روز هزار ها بار میمیرد و دوباره زنده میشود، گاه با نیرنگ های ثروت اندوخته گان و دمی هم با گرد و غبار بر خاسته از موتر های ضد گلوله کاخ نشینان.
ای کاش قربانی این همه وهشت فرزند این دیار نمی بود، ارزو دارم اینکه روزی شاهد برگشت این قربانی بسوی زمام داران و فرزندان آنان باشم، چه خوب میبود که در عوض این طفل معصوم که یگانه نان آورز خانواده خود بود، فرزند تنی از حاکمان می بود تا دلبند خود را از دست میداد که شاید سبب می شد تا اندگی از قوم گرایی، سمت گرایی و تیم پروری دوری می جست، شاید رنگ پر خون فرزندش سبب ژرف نگری بر اسالتش می شد که خدایش برای چه آفریدش.