احتساب - کیاست – هادی صداقت - با اینكه جو بایدن در سخنرانیهایش تاكید میكند رییسجمهور تمام مردم آمریكاست اما این چیزی نیست جز تلاش برای پنهانكردن این حقیقت كه قدرت سیاسی بهمعنای خاص كلمه صرفا قدرت سازمانیافتهای است برای محدود کردن طبقهای دیگر. دونالد ترامپ دراینباره رویكرد دیگری دارد. او خود را رییسجمهور محدوده و جغرافیای آمریكا میداند و تعریفش از آمریكا همان آمریكایی است كه بیشتر شبیه خودش است. بایدن با بیان مفاهیمی همچون مردم و دموكراسی تلاش میكند ارزشهای جهانی این مفاهیم را دوباره احیا كند و بر آمریكای فراتر از مرزهای جغرافیایی تاكید بورزد که روزگاری مدعیِ منزلت و اعتبارِ این مفاهیم بوده است. دو رویکردی كه تاریخ این كشور را ساختهاند، اكنون تبدیل به ایدئولوژی شدهاند و روبهروی یكدیگر ایستادهاند؛
ایدئولوژیهایی كه كاركرد همهجانبه خود را از دست دادهاند. با استناد به آرای نزدیك بایدن و ترامپ و پافشاری طبقهای از مردم بر سلطه آرایشان بر طبقه دیگر میتوان ادعا كرد که دیگر سخنگفتن از یك آمریكای واحد بسیار دشوار است. آرای مردم آمریكا به ترامپ و بایدن بیش از آنكه خبر از محبوبیت این نامزدها بدهد، ناشی از شكافی عمیق در جامعه آمریكاست. اگر اوباما با محبوبیت پا به كاخ سفید گذاشت بهدشواری میتوان راهیابی ترامپ یا حتی بایدن را -که ركورد رای مردمیِ اوباما در تاریخ انتخابات آمریکا را شكسته است- به کاخ سفید، ناشی از محبوبیتِ این نامزدها دانست.
این تعداد رای به بایدن به چهرهای كه نه كاریزماتیك است و نه از محبوبیت چندانی برخوردار است، جای درنگ دارد. اینجا جایی است كه آرای مردم معنایی بیش از انتخاب یكی از نامزدها را دارد و درك این معنا برای ما، بسیار آسان است. آرایی كه معنایی همچون ابراز خشم، خلاصی از وضعیت موجود و ترس از آینده را در خود دارد و همینهاست که اصالت دموكراسی را زیر سوال میبرد؛ اضافهشدنِ معانی دیگر به دموكراسی كه زمانی هدفش تعیین بخشیدن به آزادی و ایجاد دنیایی بهتر بوده است. «ایجاد دنیای بهتر» چیزی است كه نمیتوان آن را در انتخابات این دوره آمریكا دید. بیتردید حالِ دموكراسی وخیم است و دست بر قضا در جوامع دموكراتیك بیش از هر جای دیگر نشانههای این بیماری بروز میکند. از اینروست كه حامیان دموكراسی ناگزیرند عصیان بهوجودآمده را نشانگر اقتدار دموكراسی بدانند. بیدلیل نیست ما امروز بیش از هر زمان دیگر شاهد این هستیم كه حامیان دموكراسی از قانون و امکاناتِ قانونی در صیانت از آرای مردم و دموكراسی سخن میگویند. این حجم دفاع از دموكراسی بیش از آنكه دفاع از آن باشد، پنهانکردن عصیان جامعهای بحرانزده است كه دیگر دموكراسی تماموكمال در آن كار نمیكند.
سرمایهداری این بار صرفا با بحرانِ سرمایه روبهرو نیست بلکه با بحرانهای دیگری ازجمله هویت هم روبهروست. مردمی كه احساس میكنند صورت ندارند و با خشم بازگشتهاند تا در قالب آرای خود صورت خود را بازیابند. پس به این معنا، جامعه آمریكا جامعهای بحرانزده است: جامعه بحرانزده به معنای جامعهای نیست كه در آن بیهدفی یا بیفایدگی حاكم است و مردم نمیدانند چه میخواهند بلكه جامعهای است كه با لبریزشدن از اهداف و معناها در نوعی اشباعشدگی تمامی مردم، خود عین خواستههای خویش میشوند، بدون اینكه بتوانند آرزوهای دیگری مطرح كنند. یك بیكار غیر از داشتن یك شغل چه هدفی میتواند داشته باشد؟ و یك كوخنشین؟ و خانوادههایی كه در حومههای تهدیدآمیز زندگی میكنند؟ در این وضعیت سرریز اهداف به نظر جایی برای پرسش از نفس اهداف و معناها وجود ندارد. بیتردید مطالبه یك شغل یا یك سرپناه موجه است ولی عصیان و سرپیچی فقط از نداشتن یا كمبود سر برنمیآورد. عصیان همواره محصول یك افزایش است. آن هنگام كه یك گروه عزم جزم میكند تا علیه برچسبهای بیچونوچرا و محدودیتهای جایگاه تعیینشده برای خود بشورد.
مردم آمریكا به دلیل زیستن در جامعه دموكراتیك، بیش از هر زمان دیگری پی بردهاند این دموكراسی راهی به رهایی نیست. آنان در پی رهاییاند، از همینرو برچسبهایی كه رقیبان به بایدن میچسبانند، بیش از آنكه زمینه اخلاقی و اقتصادی داشته باشد، برچسبهای سوسیالیستی است. رقیبانِ بایدن با سوسیالیستهراسی هم قادر به شكست او نشدند و این مهم بیش از آنكه نشاتگرفته از این باشد كه بایدن باوری جدی به سوسیالیست ندارد یا دستکم مرام سیاسی او چیز دیگری است، نشانگر سوسیالیسمهراسی در جامعه آمریكاست كه هرروز بیش از پیش كاركرد خود را از دست میدهد.
«دون پدرو، پادشاه پرتغال در غم ازدستدادن همسر محبوبش درمانده و بیچاره بود، او عقل خود را از دست داد، و در دیوانگیاش تمایلی مهارناشدنی به رقصیدن یافت. اواخر شب به خیابان میرفت، و زیر نور موحش فانوس خیابانها، با صدای فلوت دیوانهوار میرقصید. شهروندان خوابزده که با آن صدا بیدار میشدند، به دنبالش راه میافتادند، به آن رقص جنونآسا ملحق میشدند، گاهی اوقات تمام شب را میرقصیدند».
بوریس سیدیس، فوریه 1895 با ذکر این روایت در مقالهای با عنوان «مطالعه تودهها»کوشید آنچه دانشمندان علوم انسانی در دهههای اخیر، پوپولیسم از منظر وخیم و متخاصم علیه ارزشهای دموکراتیک توصیف میکردند اما در آن زمان عنوانی نداشت را موشکافی کند.
سیدیس، فیلسوف و روانکاو که با تخصص «رفتارشناسی حالات غیرطبیعی» در دانشگاه هاروارد مشغول به کار بود، در تبیین آنچه در اواخر قرن نوزدهم کماکان از منظر مفهومی مبهم بود اما بروز سیاسیاش، هم در خود ایالاتمتحده و هم در اروپای پرتلاطم قرن نوزدهم به چشم خورده بود، از وضعیت «هیپنوتیزم»شده نام میبرد تا این «ناآشناپنداری» اجتماعی-سیاسی را قدری مشخصتر توضیح دهد: «هیپنوتیزم میتواند بهواسطه هیجانات یا احساسات شدید ایجاد شود. بیمار هیپنوتیزم میشود و در نتیجه تحت اطاعت هیپنوتیزمگر قرار میگیرد. ما همین مقوله را در توده نیز میبینیم.
بهواسطه یک فعل و انفعال قدرتمند و ناگهانی هیپنوتیزم میشود و برای مدتی تحت اطاعت کسی درمیآید که او را هیپنوتیزم کرده است. تحت اطاعت رهبر شورشیها، تحت اطاعت قهرمان». ایدههای سیدیس در یک مطبوعه آمریکایی منتشر شد و ماهیت یک پژوهش آکادمیک نداشت اما به نظر میتوان آن را جزء نخستین لحظاتی دانست که دانش سیاسی با مفهوم «بحران» (بهمثابه کنش قدرتمند و ناگهانی) و «مسخشدگی توده» توسط حکمران عوامفریب آشنا شد، بعدها ظهور جنبش فاشیسم در ایتالیا و آلمان و دیگر کشورهای اروپایی بیش از پیش وجه ویرانکننده «هیپنوتیزمِ» توده توسط «رهبر شورشی» و متعاقبا بروز شکلی غیرمدنی و شرارتبار از اتوریته و امر اطاعت در میان «پیشوا» و «توده» را برملا ساخت.
بااینحال در تمام دهههای پس از انقلاب فرانسه در سال 1789 (تولد سیاست مدرن در غرب)، درحالیکه تمام اروپا و اغلب دموکراسیها، یک یا (مثل ایتالیا) چند بار تجربههای ترسناک یا قابلتحملی از مواجهه با هیپنوتیزمِ «پسابحرانیِ» توده و رامشدگی آن توسط ...«رقصنده نیمهشب» را پشتسر گذاشته بود، ایالاتمتحده آمریکا تا 227 سال پس از آن با غرور خود را مبرا از لمس چنین تجربهای در تاریخ خود میدانست.
بحران بزرگ اقتصادی سال 2007 -2008 و همزمان ناکامی باراک اوباما در پایانبخشیدن حقیقی به وضعیت بحرانی به این مقاومت طولانی پایان داد. توده آمریکا -متاثر از انواع بحرانهای حلنشده و مواجهه با پرسشهای کلان سیاسی بدون پاسخ- پشتسر دونالد ترامپ قرار گرفت و او را بهعنوان رییسجمهور ایالاتمتحده برگزید. رویدادی که جیمز مدیسون، از بنیانگذاران حاکمیت آمریکا در اواخر قرن هجدهم، بهشدت اضطرابِ وقوع آن را داشت.
مدیسون، سیاستمدار و چهارمین رییسجمهور آمریکا که نقش بزرگی در نگارش قانون اساسی ایالاتمتحده داشت تا دو سال پیش از انقلاب فرانسه ایده دموکراسی آتنی (دموکراسی مستقیم) را در ذهن داشت؛ اما در همان دوران توماس جفرسون از پاریس کتابهای بسیاری درباره دموکراسیهای ناکام (طبیعتا دموکراسیهای کهن و دولتهای معاصر شکستخورده) برای او پست کرد. این متون مدیسون را بهشدت تکان داد و تاثیر بسیاری بر او گذاشت تا سیستم نخبهمحور الکترال را دقیقا برای محافظت آمریکا از یک فاجعه «همواره» قریبالوقوع طراحی کند.